مصاحبه روزنامه مردم نو با حسن نجاریان، سرپرست گروه کوهنوردی کارگران کشور
- 31 تیر 1389
- آخرین اخبار هیئت
- کد خبر 97
- 585 بازدید
- بدون دیدگاه
صعودی که کتاب شد
برودپیک، تعبیر یک رویا
گفتوگو با حسن نجاریان، سرپرست گروه کوهنوردی کارگران کشور
(تاریخ ارسال: 20/07/10) صعود به بام جهان (اورست) فتح قلههای بالای 8000 متر جهان و کسب مدالهای رنگارنگ جهانی، از این مرد 45 ساله نهاوندی ساکن زنجان، یک سرپرست تمام عیار ساخته است. کسی که توانست نخستین گروه کارگری جهان را برای فتح قله 8047 متری برودپیک، سرپرستی کند و حالا در این کتاب مرجع میتوان تمام مشخصههای یک صعود بینقص را مشاهده کرد. @@
فاطمه تیموریمطلق
اشاره: «برودپیک، رویای یک صعود» عنوان اولین کتابی است که به دست محمدحسن نجاریان، مرد قلههای سربه فلک کشیده و صعودهای هرگز، به رشته تحریر درآمده است.
صعود به بام جهان (اورست) فتح قلههای بالای 8000 متر جهان و کسب مدالهای رنگارنگ جهانی، از این مرد 45 ساله نهاوندی ساکن زنجان، یک سرپرست تمام عیار ساخته است. کسی که توانست نخستین گروه کارگری جهان را برای فتح قله 8047 متری برودپیک، سرپرستی کند و حالا در این کتاب مرجع میتوان تمام مشخصههای یک صعود بینقص را مشاهده کرد.
آنچه در ذیل میخوانید گفتوگوی ما با او در دفتر روزنامه درباره برودپیک، کوهنوردی، رویای یک صعود، آبگوشت، شرپا، مرگ و زندگی است …
– آقای نجاریان، آیا کتاب «برودپیک، رویای یک صعود» یک سفرنامه است؟
این کتاب نه صرفاً یک سفرنامه بلکه قصه صعود هم نیست، من سالها دغدغهام این بود که پس از آن همه وبلاگ و یادداشتنویسی بتوانم تجربیات کوهنوردیام را در یک مجموعه مدون جمعآوری کنم، بنابراین این کتاب علاوه بر اینکه سعی شده داستان زیبایی داشته باشد به نوعی حاوی تجربیات چندین ساله من در این سالهاست. البته من از بچههای گروه کوهنوردی خواسته بودم در جریان صعود به قله برودپیک بنویسند و نوشتههایشان را در اختیارم قرار دهند که خوشبختانه به خوبی با من همکاری کردند.
– پس این کتاب، صرفاً حاصل یادداشتهای شما در جریان صعود به قله نیست؟
دقیقاً، اصلا بیشتر گزارشها متعلق به نوشتههای بچههای گروه بود اما در کنار این، ابزارهای موردنیاز برای یک کوهنوردی استاندارد، چالشهای پیشروی یک کوهنورد و مسائلی از این دست هم در متن کتاب گنجانده شده است.
– بنابراین ما با یک کتاب راهنما مواجهایم؟!
بله، میتوان ادعا کرد این کتاب یک کتاب مرجع کوهنوردی است و من خوشحالم که چندین منتقد خوب درباره آن نظر دادهاند.
– چه کسانی کتاب را نقد کردند و نظر آنها درخصوص این کتاب چه بود؟
آقای عباس محمدی، دبیر انجمن کوهنوردان کتاب را نقد کردند که در سایت انجمن قابل رویت است، آقای علی مقیم هم نقدی داشتند که البته فکر میکنم به زودی نقد ایشان هم منتشر شود، علاوه بر این به همت انجمن کوهنوردان مراسم رونمایی از کتاب هم در تهران برگزار شد که در این مراسم هم کتاب در کنار نمایش فیلم صعود، توسط حاضران نقد شد و در کنار همه اینها یکی از بهترین اتفاقهایی که برای کتاب افتاد، ارائه آن در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بود که با استقبال خوبی مواجه شد.
– در متن کتاب اشاره کردهاید برای صعود به قله برودپیک، هفتخوان را پشتسر گذاشتهاید؟ آیا کار واقعاً این قدر سخت بود؟
بله، ما دقیقاً هفت مرحله دشوار را پشتسر گذاشتیم از تهیه پول سفر تا آمادهسازی تیم، انتخاب اعضای اصلی تیم، اخذ مجوز صعود و …
– هزینه صعود چطور تامین شد؟
وزارت کار به عنوان متولی برنامه صعود به قله برودپیک، هزینهها را تامین کرد؛ چون در این برنامه صحبت از یک گروه کارگری بود. البته علاوه بر این هر یک از اعضای گروه به طور میانگین سه تا چهار میلیون تومان برای تهیه لوازم شخصی هزینه کرد و بدین ترتیب ما موفق شدیم مدال برنز جهانی را به دست آوریم، سازمان تربیتبدنی هم به هر یک از اعضای گروه که موفق به صعود شده بود، 40 سکه طلا اهدا کرد.
– با چه فاکتورهایی شما به عنوان سومی جهان دست پیدا کردید؟ آیا ارتفاع این قله ملاک رتبهبندی است؟
آنچه رنگ مدال را مشخص میکند، امتیازهایی است که به هر قله میدهند، به این ترتیب که قلههای با ارتفاع بالای 8500 متر در حکم مدال طلاست، قلههای بین 8300 تا 8500 متر، مدال نقره و به قلههایی با ارتفاع 8000 تا 8300 در رنکینگ جهانی، مدال برنز تعلق میگیرد. قلههای با ارتفاع زیر 8000 متر هم صرفاً هم ارزش با مدالهای آسیایی است و در این میان صعود به بام جهان یعنی قله اورست، 2 طلا نصیب فاتح قله خواهد کرد چون این قله، حکم المپیک را دارد. پس قله برودپیک با ارتفاع 8047 متر، یک قله مدال برنزی است.
– در کتاب اشاره کردید که ابتدا قرار بوده به رشتهکوههای نپال صعود کنید، چطور به برودپیک رسیدید؟
خب، هر قلهای یک فصل صعود دارد، تا مقدمات سفرمان مثل تامین هزینههای سفر، آمادگی اعضای گروه و مسائلی از این دست مهیا شود مدت زمانی صرف شد بنابراین ما فصل صعود نپال را از دست دادیم و به ناچار قله برودپیک را جایگزین کردیم.
– حالا بین این دو تفاوتی هم وجود داشت؟
تفاوت چندانی نداشت، مهم برای ما ایمنی در صعود بود و اینکه قلهای را انتخاب کنیم که به سرانجام برسد، هر چند قله برودپیک هم از نظر ریزش و کشتار یکی از قلههای حادثهخیز محسوب میشود.
– قله برودپیک با یک گروه کارگری فتح شد، شما چطور این گروه را دور هم جمع کردید؟
ما برای انتخاب اعضای گروه کارگری، صرفا محدود به یک شهر یا یک منطقه نشدیم، ما به سراسر کشور فراخوان دادیم که حدود 200 نفر در مرحله اول انتخاب شدند و در نهایت در طول اردوی دو ساله به یک ترکیب 9 نفره رسیدیم.
– پس کل تیم 9 نفر بود؟
این گروه با احتساب تیم ارتفاع، آشپزی، باربر و اعضای اصلی گروه به 170 نفر میرسید که از این میان تنها 11 نفر به قرارگاه اصلی رسیدند یعنی 9 نفر از اعضای اصلی گروه و دو نفر شرپا.
– شرپا؟
دو گروه در جریان صعود به تیمهای کوهنوردی کمک میکنند؛ یکی کارگرها که در ارتفاعات پایین کار میکنند و دیگری شرپاها که در ارتفاعات بالاتر هستند. اینها نامشان برگرفته از اسم افرادی است که در نپال کار میکنند، یعنی تمام کسانی که در ارتفاعات کار میکنند، انتهای نامشان به کلمه شرپا ختم میشود مثلا داوا شرپا سینگی.
– یعنی برای هر صعود نیازمند این شرپاها هستید؟
نه لزوماً، خیلیها بدون شرپا هم صعود میکنند اما اگر میخواهیم ایمنی صعود را افزایش دهیم و به یک صعود موفق برسیم، باید از این باربرها استفاده کنیم.
– هر باربر چه قدر بار با خودش حمل میکند؟
این بستگی به ارتفاعی دارد که باربر در آن کار میکند، عموماً باربرها 30 کیلو بار را در فاصله زمانی 5 تا 6 ساعت حمل میکنند، اما چون دستمزدی که میگیرند کفاف زندگیشان را نمیدهد، چند بسته از این بارهای 30 کیلویی را همزمان حمل میکنند، کار اینها واقعاً حیرتانگیز است، گاهاً تا 220 کیلو را هم حمل کردهاند، من دختری را میشناختم که بین 100 تا 150 کیلو بار را حمل میکرد.
– باربرها با این حجم بار تا کجا بالا میآیند؟
تا قرارگاه اصلی یعنی ارتفاع 5200 متری را بالا میآیند.
– شرپاها چطور، حداکثر بار آنها چه قدر است؟
آنها قانونمندترند، چون حرفهایتر هستند، شغل آنها تعریف شده است، بنابراین برای هر کمپ بار مشخصی را حمل میکنند، بیش از 25 کیلو بار را حمل نمیکنند در کمپهای آخر هم بارشان به 12 تا 13 کیلو میرسد.
– آقای نجاریان جرقه اولیه صعود به یک قله توسط تیم کارگری در ذهن چه کسی زده شد؟
در وزارت کار این جرقه زده شد، البته آقای افلاکی، رئیس هیئت کوهنوردی کارگران کشور هم برای این صعود خیلی زحمت کشیدند قرار بود سرپرستی تیم را هم بر عهده بگیرند که متاسفانه به علت بیماری این اتفاق نیفتاد و من این مسئولیت را پذیرفتم.
– این تغییر ناگهانی، اختلالی در کار ایجاد نکرد؟
خوشبختانه بچهها خیلی با هم هماهنگ بودند، بنابراین هر چند حذف آقای افلاکی از گروه کار را خیلی سخت کرد ولی نهایتاً اختلال جدی در جریان صعود ایجاد نکرد، به هر حال سرپرستی یک گروه کار سختی است، چون هم باید به فکر صعود باشی هم مدیریت گروه را داشته باشی با این حال چون من دو سال تمام با تکتک اعضای گروه زندگی کرده بودم و تمام زوایای اخلاقی آنها را میشناختم، فکر میکنم توانستم از عهده سرپرستی گروه برآیم.
– این چندمین گروه کارگری در دنیا بود که این قله را فتح کرد؟
جالب است بدانید که ما وقتی ایران را به سمت پاکستان ترک کردیم فکر میکردیم اولین گروه در ایران هستیم که این قله را فتح میکند، اما وقتی صعود تمام شد و ما در پی ثبت صعودمان برآمدیم متوجه شدیم که گروه ما اولین گروه کارگری در دنیاست که قله برودپیک را فتح کرده است.
– اجازه بدهید کمی هم درباره تغذیه کوهنوردان صحبت کنیم، یک کوهنورد هر روز به طور میانگین به چند کالری انرژی نیاز دارد؟
بستگی دارد به اینکه شما کجای کوه باشید یعنی به سختی کار وابسته است به طور میانگین هر فرد در طول روز به 3000 کالری انرژی نیاز دارد وقتی در ارتفاع 7000 متری هستید به بیش از 5 و 6 هزار کالری نیاز دارید، اما نکته جالب اینجاست که نمیتوانید صرفاً با خوردن غذا در کوه این انرژی را تامین کنید چراکه در کوه آنچه بیشتر به کارتان میآید، ذخیرههاست بنابراین افراد لاغر که ذخیره چربی ندارند به درد کوهنوردی نمیخورند!
– آیا میتوان منوی مشخصی برای کوه در نظر گرفت؟
ما سعی میکنیم حتی در کوه هم سلیقههای غذایی افراد را حفظ کنیم و در عین حال گوشه چشمی به قندها و کربوهیدراتها داشته باشیم، هرچه بالاتر میرویم غذا کمحجمتر و پر انرژیتر میشود، به کمپ 4 که میرسیم به نوشیدنیها، شکلاتها و یک مقدار سوپ اکتفا میکنیم، اصلاً چیزی بیشتر از این نمیتوان خورد همین را هم که بخوریم هنر کردهایم ولی ما از دست این تیم کارگری زله (عین کلمهای که آقای نجاریان استفاده کردند) شده بودیم، هر چیزی که جلویشان میگذاشتیم میخوردند، به هیچ چیز رحم نمیکردند.
– غذا کم نیامد؟
نه، خوشبختانه تجارب قبلی به دادمان رسید. علاوه بر این من دو سال با بچهها کار کرده بودم عادت غذایی آنها را میشناختم، بنابراین میدانستم مثلاً کمپ 3 بچهها هوس آبگوشت میکنند، برای همین کنسرو آبگوشت با خودمان برده بودیم.
– آبگوشت؟!
(با خنده) بله ما حلیم هم با خودمان برده بودیم، خوشبختانه کنسروهای متنوعی که اخیراً تولید میشود مشکلات ما را حل کرده بود.
– نان بربری چطور؟!
بربری نه ولی نان لواش، خصوصاً لواش خشک به مقدار زیادی با خودمان برده بودیم.
– انگیزه یک کوهنورد برای تحمل سختیها، شیرینی فتح قله است، میخواهم بدانم انگیزه بازگشت یک کوهنورد از قله چه میتواند باشد؟
همیشه عشق به قله بعدی آدمی را به بازگشت ترغیب میکند. در این ورزش فرد باید تکلیفش را با خودش روشن کند، ما ورزشکاران بیتماشاچی هستیم، البته منظورم از تماشاچی آدمها هستند، وگرنه قله، پرستوهای مهاجر، عناصر طبیعت، ابر، درخت، برگ و باد همه اینها تماشاچیهای ما هستند. اما انسان دیگری در کار نیست. ما هر روز این فرصت را داریم که اولین کسانی باشیم که از پس قلههای بلند خورشید را به آغوش میکشیم، اینهاست که زیباییها را در ما دوچندان میکند، نمیدانم میتوانید باور کنید یا نه اما سه نفر از بچههای گروه از 22 متری قله برگشتند! آنها 63 روز تلاش کردند، جنگیدند، 12 کیلو وزن کم کردند که به قله برسند اما نشد، نتوانستند، اینها زیباییهایی است که یک آدم شهری کسی که پایش به کوه نرسیده آن را نخواهد فهمید. من معتقدم کوهنوردی نه تنها یک ورزش بلکه یک زندگی است با همه سختیهایش. هیچگاه یک زن و شوهر مرگ را در کنار هم تجربه نمیکنند اما ما بارها مرگ را در کنار هم تیمیهایمان تجربه میکنیم، اما لبخند میزنیم و باز به زندگی برمیگردیم، بنابراین کوه فقط صعود نیست که بگویم تنها به انگیزه فتح قله حرکت میکنم میجنگم و تلاش میکنم، کوه چیزی فراتر از یک صعود است. باید تجربهاش کنید تا بفهمید.
– من تصادفاً صفحهای از کتابتان را باز کردم، نوشته شده «11 شمع برای 11 جانباخته کیدو» داستان چیست؟
وای خیلی سخت بود، بگذارید اول یک اعتراف کنم. به نظرم داستان صعود، داستان یک اتحاد جهانی است، فرقی نمیکند اهل کدام کشور باشی، ما در منطقه که بودیم 16 گروه دیگر هم با ما بودند آنجا اتحاد و همدلی آدمها به معنای واقعی تعبیر میشود. اصلاً مهم نیست دولتمردان دو کشور با هم چه قدر کارد و پنیر باشند، اینجا ملتها در هم ادغام میشوند برای هم گریه میکنند و به خاطر هم شادی میکنند البته شاید روزهای اول کمی اصطکاک باشد که نمیدانم فلانی آمریکایی است و آن یکی انگلیسی اما قطعا روزهای بعد وقتی همه هم مسیر میشویم دیگر فرقی ندارد اهل کجا باشی، یکی آب میآورد، دیگری طنابش را برای گروه بعدی جا میگذارد و این یک اتحاد جهانی است. اما در رابطه با کیدو باید بگویم که وقتی ما بعد از 63 روز بالاخره قله برودپیک را فتح کردیم و به کمپ اصلی برگشتیم خبردار شدیم اعضای گروهی که درصدد فتح قله کیدو بودهاند همگی سقوط کرده و جان باختهاند، یادم هست یکی از بچههای گروه از من پرسید، جشن صعود میگیریم؟! پرسیدم به نظرت باید جشن بگیریم؟! آن هم وقتی دوستانمان در کیدو جان دادهاند، حواسم نبود اما مثل اینکه شرپاهای گروهمان متوجه این مکالمه شده بودند این را هم بگویم که در گروه کیدو چندتا شرپا هم بود، پس اینها عزادار بودند، بنابراین وقتی حس همدردی ما را دیدند خیلی خوشحال شدند ما آن شب جشنمان را با یک مراسم سوگواری عوض کردیم و 11 شمع به یاد 11 جانباخته کیدو روشن نمودیم.
– صحبت از مرگ شد، نمیدانم بپرسم یا نه؟! شما تا به حال از نزدیک شاهد مرگ همگروهیتان بودهاید؟!
بله، متاسفانه من شاهد مرگ محمد اوراز بودم، هر چند ما سعی کردیم او را نجات بدهیم ولی اوراز در بیمارستان جان باخت.
– همیشه یک سؤالی در ذهنم بوده در ارتباط با اینکه یک گروه چطور صعودش را اثبات میکند؟
خب این یک پروسه مشخص دارد به شما اعلام میشود که یک عکس از زاویه مثلاً X کوه بگیرید، گروه موظف است در حین صعود این عکس را تهیه کند دقیقاً هم از همان زاویه گفته شده اگر غیر از این باشد حتی اگر شما واقعاً صعود هم کرده باشید صعود شما ثبت نمیشود. علاوه بر این یک افسر هم به همراه شما جریان صعود را دنبال میکند.
– خیلی دیده شده که پرچم هر گروه و هر کشوری در قله نصب میشود، پرچمها روی قله میمانند؟!
این فقط مختص لحظهای است که گروه میخواهد عکس بگیرد، یعنی به محض اینکه عکاسی تمام شد و ما میخواهیم برگردیم پرچمها را برمیداریم چراکه نباید به بکربودن قله خدشهای وارد شود.
– این مسئله مشکل حقوقی و قانونی دارد؟
نه، اصلاً، فقط این یک رسم است. آنجا جایگاه باد و ابر و طوفان است البته در رشته کوههای نپال چون کوهها مقدس شمرده میشوند و به اسم «مادر برف» خطاب قرار داده میشوند بنابراین فقط پرچم بودا نصب میشود.
– کلاً چند کمپ برای رسیدن به قله برودپیک داشتید؟
ما 4 تا کمپ داشتیم که هر کدام با اختلاف ارتفاع 600 الی 700 متر از هم قرار داشتند، اولین کمپ معمولاً در ارتفاع 5000 متری است که به اسم قرارگاه اصلی شناخته میشود.
– رفت و برگشت هم دارید؟
بله، به کرات، خیلیها تصور میکنند ما از پایین تا خود قله را یکراست بالا میرویم، اما اینطور نیست، یعنی ما مجبوریم به خاطر همهوا شدن به کرات بین کمپها رفت و برگشت داشته باشیم، مثلاً موردی که در برودپیک داشتیم این بود که تا یک ارتفاعی بالا میرفتیم چون مسیر عبور وجود نداشت باز تا ارتفاعی پایین میرفتیم و باز ادامه صعود.
– همه بچهها قبلاً تجربه صعود داشتند؟!
نه بعضیها بیتجربه بودند حتی از 4 نفری که به قله اصلی رسیدند دو نفر تجربه اول صعودشان بود.
– عکسالعمل آنها وقتی به قله رسیدند چه بود؟
خب، هیجان وحشتناکی داشتند، وقتی شما برای اولین بار روی بام ایران (دماوند) میایستید ناخودآگاه گریه میکنید، حالا تصور کنید این قله دوازدهمین قله بلند جهان باشد!
– دمای هوا در برودپیک چه قدر متغیر بود؟
بسیار زیاد، ما حتی تا منهای 60، 70 درجه را هم تجربه کردیم.
– توقف شما در قله چه قدر طول کشید؟
خیلی کم، باید خیلی سریع کارها انجام میشد و برمیگشتم پایین، چون فشار هوا آن قدر پایین است که اجازه توقف بیشتر را نمیدهد شاید حداکثر یک ساعت.
– این در برابر زمانی که برای صعود صرف کردید (63 روز) کم نیست؟
چرا، اما چارهای نیست، همیشه زیبایی یک چیز به کوتاهبودن آن است.
– وقتی آن بالا هستید دقیقاً به چه فکر میکنید؟
به همه چیز، انگار لحظات زندگی فریم به فریم از کنار چشمانمان عبور میکند، در آن لحظه حتی اگر سنگ هم باشی گریهات میگیرد و به محض اینکه یک قطره اشک آدم به گونهاش سرازیر میشود، یخ میزند و این یادگاری صعود است.
– و اما سؤال آخر تفاوت صعود به همراه یک تیم کارگری با سایر گروهها در چیست؟
خب، بچههای کارگر خیلی بیادعاتر بودند، یعنی خیلی شاکی نمیشدند اگر صعود نمیکردیم توقعها واقعاً پایین بود. اما در عین حال جسور بودند و به نظرم، در کنار بچههای کارگر یک تجربه جدید و بینظیری را پشتسر گذاشتم که شاید دیگر هرگز تکرار نشود.